مقالات » شخصيت‌ها » چاووشان و ذاكران » حاجی آقا جواد یزلانی بیدگلی

حاجی آقا جواد یزلانی بیدگلی

حاجی آقا جواد یزلانی بیدگلی

تاریخ ثبت : چهار شنبه 11 فروردين1389


تعداد بازدید : 3010


 بسمه تعالی                                                       Yazalani.jpg

حاج آقاجواد یزلانی بیدگلی
هر صدایی آهنگی دارد؛ بعضی دلخراش و برخی دلنواز. آواز هر چه لطیف تر باشد،ملایمت بیشتری با طبع انسان دارد. 
چنگ دل آهنگ دلکش می زند            ناله ی عشق است و آتش می زند
در این میان بعضی اصوات، آهنگی معنوی دارند و نماهنگی ملکوتی؛ رابط دل ها با عرش کبریایند و صفابخش جان انسان؛ گلبانگ خوش اذان و قرآن و دعا که چه زیبا جان می خرند و روح انسان را به آستان یار می برند. 
در شهر ما هم بسیار هستند و بوده اند مؤذنان و قاریان و سحرخوانان که گویا هر لحظه طنین  آهنگ خوبشان، دل ها را می برد و مردم را به یاد آن ها می اندازد و چنان تجدید خاطره می شود که با تمام وجود می گویند خدا بیامرزدشان. 
اکنون نیز در جمع مؤذنان و قاریان و ذاکران، صوت زیبای«حاج آقا جواد یزلانی» نماهنگ خاص خود را دارد. بسیارند آن هایی که دعا می خوانند؛ ولی تعقیباتی که آقای یزلانی می خواند حال و هوای دیگری دارد. بارها شده که با قرائت زیارت وارث او دیده به اشک عشق جلا داده، کبوتر دلم را راهی حرم یار کرده ام.
مدتی بود می خواستم با او مصاحبه ای داشته باشم و درباره اش بنویسم، توفیقی که اینک یار شد و شکر خدا به ثمر نشست. آنچه می خوانید حاصل چند مصاحبه و گفت و گو با حاج آقا جواد یزلانی است که تقدیم می گردد:
در این مصاحبه از شخصیت هایی یاد شده که شایان تجلیل و تعظیم اند.
مرحوم آقا محمود یزلانی پدر ایشان که خود نیز از ذاکران اهل بیت بوده است.(وفات:1343ش)
vasef.jpg مرحوم آقای میرزا فرج الله صدیقیان متخلّص به واصف.(وفات:1377ق)
Tamassoki.jpg مرحوم آقای استاد مختار تمسکی.(وفات:1367ش)
Mesbahi_1.jpg مرحوم آقای حاج سید علی مصباحی از معلمان و فرهنگیان سابق.(وفات:1364ش)
Ansari.jpg مرحوم آقای حاج عبدالله انصاری معروف به چاووش و خالو.(وفات:1370ش)
 
تذکر: در فرازی از این مصاحبه، درباره‌ی
ارباب اسدالله منعمیمرحوم ارباب اسدالله منعمی(متوفای1363ش)
گفت و گو شده است که در جایگاه خودش به صورت جداگانه به آن خواهیم پرداخت.
 
*****
 
آقای یزلانی در سال 1321هجری شمسی متولد می شود. پدرش«آقا محمود» پیله وری می کرده و در خانه نیز شعربافی داشته ضمن این که مداح زمان خویش بوده است.
آقا جواد، بسیار دوست داشته که درس بخواند و با سواد باشد؛ اما سنّت زمان و مشکلات دوران، او را به کار شعربافی می کشاند منتها باز از هر فرصتی بهره جسته و در این بین دو،سه سال از مکتب استاد مختار تمسکی درس می گیرد و بعدها دو سال هم به مدرسه صباحی رفته و در کلاس درس آقا علی مصباحی حضور می یابد. 
او اهل مطالعه است و آیات و احادیث زیادی حفظ است که در لابلای اشعار به مناسبت از آن ها بهره می برد.
بسیار مقیّد به احکام دین و حضور در جماعات و جمعه است.
در همه ی عرصه های اجتماعی-سیاسی، حضور فعال داشته است. مورد اعتماد اهالی شهر است و دارای وجهه ی مذهبی و شخصیّت اجتماعی بالایی است.
بیان خوبی دارد خوش صحبت است و اهل بزم.
فرزندان او نیز چنین اند.
چهار پسر دارد به نام های آقامحمود؛ دبیر بازنشسته. آقاعبدالله؛ کارمند شهرداری. آشیخ مهدی؛ روحانی ساکن قم و علی آقا؛ کارگر.
*****
حاج آقای یزلانی سخن را با بحث مداحی خود شروع می کند:
من رشته ی مداحی را از پدرم دارم و او هم از پدران خود. آن زمان افرادی که سواد خواندن و نوشتن داشتند خیلی کم بودند. مخصوصاً سواد نوشتن را هر کسی نداشت شاید در کل یزلان چند نفر سواد داشت؛ آقاحسن صباحی، پدرم، عمویم ارباب اسدالله. 
پدرم در مجالس می خواند. خوب یادم هست کوچک بودم، دو سه بار همراه او رفته بودم حمام حاج محمد. حمام حاج محمد هر سال روضه خوانی بود. پدرم صدای رسایی داشت، هنوز صدایش که در حمام می پیچید توی گوشم هست.کنگره های سقف صدا را مثل اکو منعکس می کرد.
پدرم بیشتر وقت ها به روستاها می رفت و به پیله وری مشغول بود. از فرصتی که در خانه نبود استفاده می کردم و پیش استاد مختار تمسکی می رفتم و درس فارسی و قرآن یاد می گرفتم و به صورت خودجوش هر کاغذی را بر می-داشتم و می خواندم.
یازده سالم بود که خطبه ی امام سجاد از صغیر اصفهانی را حفظ کرده بودم؛ 21 بند مسدّس بود. من توی خونه ماسوره می پیچیدم و می خوندم. پدرم فهمید، به مادرم گفته بود:«جوادِ خوب میخونه!» و برایش جالب بود. این بود که یک دفعه که همراه او به مجلسی رفته بودم - محرّم همان سال- پدرم دفعتاً گفت بخوان و مرا تشویق به خوندن کرد و ترسم را از بین برد.
مرحوم واصف در اون جلسه حضور داشت. نگاهم توی صورت او بود که می دیدم اشک از چشماش مثل آلوچه می-ریزد. بعد از جلسه به پدرم گفت:«اوسا محمود! من دوست دارم شعرهای مرا جواد تو بخواند. خیلی خوب می خواند». 
- پس با این حساب شما در حقیقت خودت روی پای خودت بوده ای و به طور خودجوش مداح شده ای و پدرت فقط مشوّق تو بوده. و حال آن که برخی دوستان نوشته بودند که شما پیرو مکتب محمّد پدر عبدالله انصاری بوده ای؟
- عبدالله انصاری؟ نه! خب، حالا یادم اومد. این عبدالله، اول عبدالله خالوئیان بود بهش می گفتند عبدالله خالو. بعد رفت مکه حاجی شد فامیلی اش را گرداند کرد انصاری. عبدالله چاووش هم بهش می گفتند. پدر این عبدالله، دایی مادرم بود. اتفاقاً این عبدالله سواد نداشت می اومد خونه ی ما، بابایم شعر صغیر اصفهانی را برای او می خواند او حفظ می کرد. حافظه ی خوبی داشت.
شعر صغیر اصفهانی را پدرم برای ما هم می خواند من هم حافظه ام خوب بود. برادرهایم هم می خواندند ولی بزرگ بودند و گرفتار زندگی بودند حافظه شان هم اندازه ی من نبود.
من حدود هزار و پانصد بند شعر در حفظ دارم.
- آیا خودت هم شعر می گویی؟
- شعر که نه ولی معر 80،70 بیتی گفته ام.
- از مرحوم واصف خاطره ای داری؟
- حسینیه یزلان یک حوض آب و فواره ی خوبی درست کرده بودند. آب زیادی بود همین جور که آب ها به طرف بالا می رفت و سرازیر می شد، واصف اومد مشتی از آب برداشت و گفت:
ای آب فرات خاک عالم به سرت                از بهر حسین چرا نسوزد جگرت
گریه ای بود که از مردم گرفت. عجیب بود خیلی مخلص بود.
- درباره ی مکتب استاد مختار تمسکی،بفرمایید؟
- استاد مختار تمسکی با یک زن از آرون ازدواج کرده بود که از او دو پسر داشت؛ یکی میرزا عبدالله که در قم فوت شد و دیگری رحمت الله که ساکن تهران است.
این زن را طلاق داد. 
بعد مادر حاج محمد و حاج احسان و زن حاج غلامحسین نگاری را گرفت. همسایه بودند؛ دختر«عباسِ محسن» پدر حاج نصرالله کشکی(پور محسنی).
او هم فوت کرد با خواهر من ازدواج کرد.
خواهر من هم مطلّقه پسر عمویم بود.
استاد مختار، پیله وری می کرد. دستگاه های شعربافی هم داشت. 
به بچه ها درس قرآن می داد. ظهر که می شد همه می ایستادیم اذان می گفتیم؛ یک نفر جلو می ایستاد اذکار اذان را یکی یکی می گفت و بقیه پشت سرش بندهای اذان را تکرار می کردند. 
مدرسه صباحی که باز شد خیلی دوست داشتم بروم مدرسه ولی نگذاشتند خودجوش کتاب می خواندم. پدرم کتاب انوارالمجالس داشت بر می داشتم می خواندم. خود او هم مختارنامه می خواند من گوش می دادم.   
پایان مصاحبه 
در پایان این مصاحبه، صحبت از 15سال پیش، شد؛ برنامه ی تلویزیونی ای که در آن با حاج آقا جواد مصاحبه شده بود و تصویری از قالی بافی و اذان او را پخش کرده بودند.از او خواستم ماجرا را برایم تعریف کند او هم گفت:
ما رفته بودیم جبهه، سال 61. یک خبرنگار بود علی محمد عکاف بهش می گفتن بچه ی خراسون بود ما هم از لشکر21 محمدرسول الله رفته بودیم.
چند جا با من مصاحبه کرده بود.
ما بعد از چند سال- این خیلی عجیب است- رفتیم مشهد مقدس برای زیارت. ما این را دیگر ندیده بودیم. شماره تلفن و آدرسش را داشتم زنگ زدم. گفتم: شما علیمحمد عکاف نیستید؟! 
گفت: چرا شما آقای یزلانی نیستید؟! 
گفتم: چه جوری شناختی؟! 
گفت: بارک الله ما از اوناییم. شمایی که در اهواز باهات مصاحبه کردم. حالا کجایید؟
گفتم: خیابان طبرسی.
گفت: فردا همچی ساعتی بیایین به فلان آدرس.
رفتیم، چند دقیقه ای منتظر بودیم یک جوان خوش تیپ، موهای مجعد، خوشگل، با ادب... او ما را تو بغل گرفت و بنا کرد با ما روبوسی کردن.
ما را برد توی چند اطاق با دستگاه هایی عجیب. توی یک اطاق رفتیم چند نفر پشت میزها نشسته بودند احترام کردند ایستادند. عکاف مرا به  اون ها سپرد و رفت و گفت الآن می آیم. 
می گفت: برنامه داریم. 
گفتم: چه برنامه ای؟ من که آماده نیستم. 
گفت: می دونم، باهات مصاحبه کردم تو اهواز. می دانم آمادگی نداری. 
نشستیم بعد از ده دقیقه اومد دنبالم. باز هم به چند اطاق سر زدیم تا رفتیم در یک اطاق چرمی. چند قدم که رفتیم  یک در چرمی بود، در را بست. دوباره یک در چرمی بود آن را هم بست.
دستگاه بود و تریبون و... 
میکروفن به من داد و کتاب هم بود و گفت: اگر خودت بلدی، خودت بخون. یادت هم نیست این ها کتاب است. می-خواهم 3 دقیقه ای بخونی، 10 دقیقه ای بخونی، 15 دقیقه ای بخونی. 
خوندم. 
گفت: اذان بگو! 
اذان هم گفتم. 
- دعا هم بخون! 
خوندم. 
قرآن هم بخون! اشعار هم بخون! 
اشعار ملا محسن فیض کاشانی را خوندم. 
چهار ساعت، طول کشید.
گفت: فردا هم باید بیایی.
فردا نزدیک ظهر، حاجی تقی رحمانی و بعضی دوستان گفتند: یزلانی! کجا خوندی؟ رادیو، صدایت را پخش کرد! 
اذان من را هم در حرم امام رضا علیه السلام دارند.
*****
می خواهم با آقای یزلانی خداحافظی کنم از او می خواهم اشعار فیض را برایم بخواند و او هم استقبال می کند:
بيا تا مــونس هم يــار هم غمخوار هم باشيم            انيـس جـان غـم فرســوده ی بيمـار هم باشـيم‏
شب آيد شمع هم گرديم و بهر يكدگر سوزيم            شود چون روز دست و پاى هم در كار هم باشيم‏
 دواى هم شـــفاى هم براى هم فـــداى هم             دل هم جـان هم جـانان هم دلدار هم باشـيم‏
     به هم يك تن شويم و يك دل و يكرنگ و يك پيشه             سرى در كار هم آريم و دوش بار هم باشيم‏
        جدایى را نباشد زهره‏اى تا در ميان آيد             به هم آريم سر، بر گرد هم پرگار هم باشيم‏
         حيات يكدگر باشيم و بهر يكدگر ميريم             گهى خندان ز هم گه خسته و افگار هم باشيم‏
    به وقت هوشيارى عقل كل گرديم بهر هم             چو وقت مستى آيد ساغر سرشار هم باشيم‏
   شويم از نغمه سازى عندليب غم زداى هم             به رنگ و بوى يكديگر شده گلزار هم باشيم‏
  به جمعيت پناه آريم از باد پريشانى              اگر غفلت كند آهنگ ما هشيار هم باشيم‏
    براى ديده بانى خواب را بر خويشتن بنديم              ز بهر پاسبانى ديده ی بيدار هم باشيم‏
      جمال يكدگر گرديم و عيب يكدگر پوشيم              قبا و جبّه و پيراهن و دستار هم باشيم‏
غم هم شادى هم دين هم دنياى هم گرديم              بلاى يكدگر را چاره و ناچار هم باشيم‏
        بلا گردان هم گرديده گرد يكدگر گرديم              شده قربان هم از جان و منّت دار هم باشيم‏
      يكى گرديم در گفتار و در كردار و در رفتار              زبان و دست و پا يك كرده خدمتكار هم باشيم‏
  نمى‏بينم به جز تو همدمى اى فيض در عالم             بيا تا گوهر گنجينه ی اسرار هم باشيم‏
   *****
 
شعری هم از حاج آقای یزلانی:
       یا حسین ای که تویی راه نجات             هم تو چون خضری و هم آب حیات
   اسم تو اعظم و گویند همه             بر تو و اسم شریفت صلوات
        جمله ی خلق جهان در محشر             شده حیران، به مقامات تو مات
    چشم امید شفاعت دارند             تا ز دست تو بگیرند برات
  ز آتش دوزخ و آزادی خویش             راه جویند به روز عرصات
    بار الها به مقامات حسین             نوشم از کرب و بلا آب فرات
     هم وضو گیرم از آن چشمه ی آب             هم گذارم قدمی بهر صلات
     پا نهم در حرم حجت حق             گویم ای تشنه لب ای جان به فدات
           السلام ای که به فردای جزا              نیست جز درگه تو راه نجات
        آرزوی یزلانی این است             نظر لطف تو هنگام ممات